انگار ما هم میخواهیم موسایمان را که میآید تا نجاتمان دهد و از چنگال فرعونها برهاند؛ تک و تنها، با خدایش به جنگها و سختیها بفرستیم و منتظرش بمانیم تا با پیروزی برگردد و یک جهان پر از صلح و آرامش را دو دستی تقدیممان کند.
آیا زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم «او از من چه انتظاری دارد؟»
شاید اگر او را بشناسم، انتظاراتش هم برایم شناختنی شوند:
او منادی عدالت است؛ پس از من انتظار دارد، در سرزمین کوچک زندگی خودم، به هیچ کس ظلم نکنم؛ حتّی به خودم.
او میراثدار رسالت آخرین پیامبر است. پیامبری که آمد تا دست بشر را در دست سعادت و پرواز بگذارد؛ پس از من انتظار دارد دستم را از دست سعادت بیرون نکشم و به او پشت نکنم و از مسیر رسالت دور نشوم.
او امام قیام است؛ پس از من انتظار دارد آماده قیام باشم و گوش به زنگ حادثه. نه اینکه جمعههایم را در تب و تاب دنیا در رختخواب فراموشی و بی خیالی به ظهر بسپارم و حتّی به نوای ندبهای دلم را به صدای شیهه اسبی و چکاچک شمشیری وعده ندهم.
او امام تکامل بشریت است؛ پس از من انتظار دارد در جادة تکامل و صعود راه بسپرم نه در بیراهه نقصان و نزول.
او ساقی زلالترین آب آفرینش است؛ پس از من انتظار دارد پیاله کوچکم را از گندابه هر بیغولهای پر نکنم و به آلودگی هر فرهنگی در نیالایم.
او امام حکمت و آگاهی و بصیرت است؛ پس از من انتظار دارد از چشمههای حکمتهای آسمانی بنوشم و سرافراز آگاهیهای متعالی باشم و هر گام زندگیام را با بصیرتی شایسته پیروان او بردارم.
میدانم؛
همه اینها شوخی هستند.
همه اینها از دست من بر میآیند.
امّا نمیدانم چرا این حال و هوای بنیاسرائیلی این قدر به مذاقمان خوش میآید؟!
شاید حقّمان است که ما هم مثل بنیاسرائیل، این همه سال در بیابانهای دنیای مادّی سرگردان شدهایم و به سرزمین موعود، به مدینه فاضله مهدوی راهمان نمیدهند!
نمیدانم تا کی در این حال و هوا میمانیم؛
اما میدانم
تا خودمان نخواهیم و ندانیم که چه باید بخواهیم، تا دنیا دنیاست، بشر روی آرامش را نخواهد دید.
*اللهم عجل لولیک الفرج*